درویشی تهیدست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشارهای به او کرد. کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند. کریم خان گفت: «این اشارههای تو برای چه بود؟»
درویش گفت: «نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم. آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟»
کریم خان در حال کشیدن قلیان بود. گفت: «چه میخواهی؟»
درویش گفت: «همین قلیان، مرا بس است.»
چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت. خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که میخواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد. پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد. چند روزی گذشت. درویش جهت تشکر نزد خان رفت. ناگه چشمش به قلیان افتاد و گفت: «نه من کریمم نه تو. کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.
#داستانک
🎈
جوان ثروتمندی نزد عارفی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. عارف او را به کنار پنجره برد و پرسید: «چه میبینی؟»
گفت: «آدمهایی که میآیند و میروند و گدای کوری که در خیابان صدقه میگیرد.»
بعد آینه بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: «در آینه نگاه کن و بعد بگو چه میبینی؟»
گفت: «خودم را میبینم!»
عارف گفت: «دیگر دیگران را نمیبینی، در حالی که آینه و پنجره هر دو از یک ماده اولیه ساخته شدهاند. اما در آینه لایه نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمیبینی. این دو شی شیشهای را با هم مقایسه کن؛ وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را میبیند و به آنها احساس محبت میکند. اما وقتی از جیوه (یعنی ثروت، کبر، غرور، پلیدی یا ...) پوشیده میشود، تنها خودش را میبیند. تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش جیوهای را از جلو چشمهایت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری.
#داستانک
♦️یکی از روزها ناخدای یک کشتی و سرمهندس آن دراینباره بحث میکردند که در کار اداره و هدایت کشتی کدامیک نقش مهمتری دارند. بحث بهشدت بالا گرفت و ناخدا پیشنهاد کرد که یک روز جایشان را با هم عوض کنند. قرار گذاشتند که سرمهندس سکان کشتی را بهدست گیرد و ناخدا به اتاق مهندس کشتی برود. هنوز چند ساعتی از جابهجایی نگذشته بود که ناخدا عرقریزان با سر و وضعی کثیف و روغنمالی بالا آمد و گفت: «مهندس سری به موتورخانه بزن. هرقدر تلاش میکنم، کشتی حرکت نمیکند.»
سرمهندس فریاد کشید: «البته که حرکت نمیکند، کشتی به گِل نشسته است!»
⭐️ نتیجه: هر کس در جایگاه خودش باید باشد ⭐️
♦️در سال 1926، ادوین هربرت لند، پس از یک سال تحصیل در دانشگاه هاروارد، ترک تحصیل میکند تا خودش بر روی پولاریزاسیون نور تحقیق کند. دو سال بعد، او فیلتر پولاریزه نور را اختراع و ثبت میکند. در سال 1937، لند شرکت پولاروید را تأسیس میکند و تولید محصولات مرتبط با نور و شیشه مانند عینک و دوربین را آغاز میکند.
در سال 1943، وقتی با خانوادهاش برای تعصیلات به سفر رفته بودند، در حال عکس گرفتن از دختر سه سالهاش بود که دختر کوچکش میپرسد چرا نمیتواند عکسها را همان موقع ببیند؟
آن روز، این سوال ساده و غیرعادی، موجب شکلگیری ایده دوربین فوری در ذهن لند میشود. لند موفق میشود در سال 1948، اولین دوربین پولاروید خود را به بازار عرضه کند. عکس گرفته شده با این دوربینها، پس از 60 ثانیه بر روی فیلم عکاسی ظاهر میشد. او در سال 1963 موفق به تولید فیلم فوری میشود و پس از عرضه چندین مدل از دوربینهای پولاروید، در سال 1977 دوربین کاملاً خودکار با قابلیت چاپ فوری عکس گرفته شده در لحظه را ارائه میکند؛ محصولی که میلیونها نسخه از آن به سراسر جهان عرضه شد و مردم برای خرید آن، پشت در فروشگاهها صف میبستند.
ذهن باز و پاک یک کودک و فکر، دانش و خواست یک مرد موجب اختراع دوربین پولاروید شد.