داستان های آموزنده

سرباز... 

قدم های اجبـــــاری روز های تکـــــراری 

سرباز... خوابیدن اجبار بیدار شدن اجبار...

سرباز یعنی تنهایی... سرباز بی حوصله ، سرخورده

سرباز یعنی برجک است و تنهایی تو خاطرات روز های گذشته تو شیرینی خاطرات و تلخی حال 

سرباز که باشی باید موهاتو از ته بزنی... لباسی که دوست نداری بپوشی و کفشی که دوس نداری پات کنی... 

سرباز که باشی باید دو سال با آدمایی که دوست نداری زندگی کنی

سرباز یعنی لباس پلنگی... پوتین و برگ سینه 

سرباز یعنی ۲۱ ماه بی اختیاری... ۲۱ پله برجک جنوبی...

روز ها و ماه ها باید بگذرد  مهم نیست چگونه... فقط گذشتنتش مهم است

تلخ باشد ولی بگذرد...