داستان های آموزنده

واقعیت ها و حقیقت ها

داستان های آموزنده

واقعیت ها و حقیقت ها

داستان های آموزنده
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۲۷ آبان ۹۸، ۲۰:۰۷ - reza
    احسنت
  • ۳ شهریور ۹۸، ۱۳:۲۴ - mr point
    دقیقا
  • ۲۳ خرداد ۹۵، ۱۹:۰۱ - hafez ..
    دقیقا
  • ۳ فروردين ۹۵، ۱۶:۳۸ - کاکتوس آبی
    :::دی
پیوندها

قیمت ثابت

🚩#قیمت_ثابت

جوانی که برای یک دوره آموزشی به هلند رفته بود، می گفت: یه روز برای خرید لپ تاپ به بازار شهر ٱمستردام پایتخت هلند رفتم...

به اولین مغازه فروش وسایل صوتی تصویری که رسیدم لپ تاپ مورد نظرم رو قیمت کردم...


فروشنده گفت:

قیمتش ۶۹۵ یورو است.

خداحافظی کردم و به مغازه بعدی رفتم و قیمت همان لپ تاپ را پرسیدم...

گفتند:  ۶۹۵ یورو

نخریدم و به هوای قیمت پایین تر به مغازه سوم و چهارم و ... 


بالاخره پنجمین مغازه رفتم ولی هر پنج فروشنده گفته بودند ۶۹۵ یورو.

فروشنده پنجم که ایرانی تبار بود متوجه شد که من ایرانی هستم،  موقع بیرون رفتن از مغازه اش گفت آیا شما واقعا میخواهید خرید کنید؟؟

گفتم بله، میخواهم بخرم.

گفتند اگر واقعا قصد خریدن دارید بفرمایید همینجا بخرید ، زیرا قیمت این لپ تاپ در سراسر هلند همین است و به هوای ارزانی خودتان را خسته نکنید اینجا هلند است نه ایران!!!

قیمت اجناس همه جا یکسان و مقطوع است و چک و چونه زدن هم بی فایده!


فکری کردم و با خود گفتم:

راست می گوید، چون همه جا قیمت یکی بود.

از فروشنده خواستم یک لپ تاپ برایم بیاورد و خودم نیز هفتصد یورو روی میز فروشنده گذاشتم و منتظر لپ تاپ و باقیمانده پولم که پنج یورو بود ماندم.

فروشنده کارتن لب تاب را به دستم داد و پول را شمرد.


من منتظر بودم پنج یورو به من برگرداند اما با تعجب دیدم که فروشنده یک اسکناس صد یورویی و یک اسکناس پنجاه یورویی و یک اسکناس پنج یورویی که میشد ۱۵۵ یورو را به من داد!!!


 گفتم آقا شما که گفتید قیمت مقطوع است و تخفیف ندارد؟!؟

پس این ۱۵۰ یورو اضافه رو چرا برگردوندید؟؟!!


فروشنده خنده ای کرد و گفت:

ببین عزیزم، این ۱۵۰ تا مالیاتی است که شهروندان هلندی باید بپردازند و مسافرها از پرداخت این مالیات معاف هستند برای همین آن را به شما پس دادم.


3نکته

سه نکته برای حرف زدن لازم است

1-واقعیت و حقیقت باشد

2-مفید باشد

3-خوشحال کننده باشد

دکتر شریعتی

نامم را پدرم انتخاب کرد

نام خانوادگی ام را یکی از اجدادم

راه


ولی راهم را خودم انتخاب خواهم کرد

روز های بیکار

در زندگی  دو روز است که نمی توان هیچ کاری کرد
اول دیروز
دوم فردا

خاطره ازشهید ابراهیم هادی

خوشتیپ بود... ساک ورزشی هم گرفته بود دستش... آخه چندسالی بود که باستانی کار شده بود... هیکل روفرمی داشت...

اومد توی باشگاه... بعد از سلام و احوال پرسی، وقتی خواست لباسش رو عوض کنه...
یکی اومد توی باشگاه و گفت:...آره دیگه...تیپ زدی و ساک ورزشی هم گرفتی دستت...
دو تا دختر پشت سرت که بودند داشتند راجع به تو حرف میزدند.....
....انگاری دنیا سرش خراب شده بود...دنیا دور سرش میچرخید...لباساشو تن کرد... عصبانی و ناراحتی از باشگاه رفت بیرون...!
 فردا شب که اومد باشگاه... همه بهش میخندیدند!
کچل کرده بود...یک شلوار کردی بزرگ مشکی پوشیده بود.... تازه لباساشو ریخته بود توی کیسه زباله....! (شهید ابراهیم هادی)