داستان های آموزنده

واقعیت ها و حقیقت ها

داستان های آموزنده

واقعیت ها و حقیقت ها

داستان های آموزنده
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۲۷ آبان ۹۸، ۲۰:۰۷ - reza
    احسنت
  • ۳ شهریور ۹۸، ۱۳:۲۴ - mr point
    دقیقا
  • ۲۳ خرداد ۹۵، ۱۹:۰۱ - hafez ..
    دقیقا
  • ۳ فروردين ۹۵، ۱۶:۳۸ - کاکتوس آبی
    :::دی
پیوندها

♦️این حکایت این روزهای ماست...

‏روزی چرچیل، روزولت و استالین برای خوردن شام با هم نشسته بودند. در کنار میز، یکی از سگ‌های چرچیل ساکت نشسته بود و به آنها نگاه می‌کرد، چرچیل خطاب به همرهانش گفت: «چطوری می‌شه از این سسِ خردل تند به این سگ داد؟»

روزولت گفت من بلدم و مقداری گوشت برید، سس خردل را داخل گوشت مالید و جلوی سگ انداخت ... سگ گوشت را بو کرد و شروع به خوردن کرد تا اینکه به خردل رسید، خردل دهان سگ را سوزاند و از خوردن صرف نظر کرد.

‏بعد نوبت به استالین رسید. استالین گفت هیچ کاری با زبون خوش پیش نمی‌ره و
مقداری از خردل را باانگشتهایش گرفت و به طرف سگ رفت و با یک دستش گردن سگ را محکم گرفت و با دست دیگرش خردل را به‌زور داخل دهان سگ کرد. سگ با ضرب و زور خودش را از دست استالین رهانید و خردل را تف کرد.

در این میان که چرچیل به هر دوی آنها می‌خندید بلند شد و با چهار انگشت اش مقداری از خردل را به مقعد سگ مالید، سگ که زوزه کشان به خودش می‌پیچید شروع به لیسیدن خردل کرد!
‏چرچیل گفت: «حالا‌ دیدید که چطور می‌توان زور را بدون زور زدن به مردم اعمال کرد؟

مشاهده مطلب در کانال

  • علی اسدی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی