داستان های آموزنده

واقعیت ها و حقیقت ها

داستان های آموزنده

واقعیت ها و حقیقت ها

داستان های آموزنده
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۲۷ آبان ۹۸، ۲۰:۰۷ - reza
    احسنت
  • ۳ شهریور ۹۸، ۱۳:۲۴ - mr point
    دقیقا
  • ۲۳ خرداد ۹۵، ۱۹:۰۱ - hafez ..
    دقیقا
  • ۳ فروردين ۹۵، ۱۶:۳۸ - کاکتوس آبی
    :::دی
پیوندها

دیالوگ جوکر و هارلی!

جوکر: حاضری برام بمیری؟

هارلی: بله

جوکر: این که خیلی اسون بود،

حاضری برام زندگی کنی؟!

 

📽 Joker

چرا همه چیو می نویسی؟

- چرا همه چیزو‌ مینویسی؟

 

+ چون باعث میشه 

همه چیزو زنده نگه داشت 

اینجوری همه چیز جاویدان میشه.

 

📽 Nocturnal Animals

✒️خوسه_دونوسو 📚حکومت_نظامی

من خیلی سال است که از چیز دیگری حرف نزده‌ام درست مثل هر کس دیگری توی این مملکت دیگر یادم رفته از چیزی غیر از بی‌عدالتی، نبود آزادی، فلاکت یا خشونت حرف بزنم اگر از چیز دیگری حرف بزنم عذاب وجدان می‌گیرم ذهنم تمام توانش را متمرکز کرده تا هر چیزی درباره‌ء این مسائل می‌شنود حفظ کند.

مشاهده مطلب در کانال

اگر ایمیل داشتم ، سرایدار شرکت مایکروسافت میشدم!

روزی مردی با مشاهده آگهی شرکت مایکروسافت برای استخدام یک سرایدار به آنجا رفت.
در راه به امید یافتن یک شغل خوب کمی خرید کرد.
در اتاق مدیر همه چیز داشت به خوبی پیش میرفت تا اینکه مدیر گفت:
اکنون ایمیلتان را بدهید تا ضوابط کاریتان را برایتان ارسال کن.

مرد گفت: من ایمیل ندارم.
مدیر گفت: شما میخواهید در شرکت مایکروسافت کار کنید ولی ایمیل ندارید. متاسفم من برای شما کاری ندارم.

مرد ناراحت از شرکت بیرون آمد و چیزهایی که خریده بود را در همان حوالی به عابران فروخت و سودی هم عایدش شد.

از فردای آن روز مرد از حوالی خانه خود خرید میکرد و در بالای شهر میفروخت و با سود حاصل خریدهای بعدی اش را بیشتر کرد.
تا جایی که کارش گرفت. مغازه زد و کم کم وارد تجارت های بزرگ و صادرات شد.

یک روز که با مدیر یک شرکت بزرگ در حال بستن قرداد به صورت تلفنی بود، مدیر آن شرکت گفت:
ایمیلتان را بدهید تا مدارک را برایتان ارسال کنم.
مرد گفت: ایمیل ندارم.
مدیر آن شرکت گفت: شما با این همه توان تجاری اگر ایمیل داشتین دیگه چی میشدین.

مرد گفت: احتمالآ سرایدار شرکت مایکروسافت بودم......!!

مشاهده مطلب در کانال

قهرمانان این داستان دو تن از سه قطب اصلی اپرای جهان هستند: لوچیانو پاواروتی پلـاسیدو دومینگو و خوسه کارِراس که با صدای خود جهان را به وجد آورده اند.
حتی کسانی که هرگز از اسپانیا دیدن نکرده اند از تقابل موجود میان کاتالـان ها و مادریدی ها آگاهند, چرا که کاتالـان ها همواره در اسپانیایی که تحت سلطه ی حکومت مرکزی مادرید اداره می شده است به جستجوی خودمختاری بوده اند.
پلـاسیدو دو مینگو مادریدی است و خوسه کارِراس کاتالـان !!!
در سال 1984 و به دلـایل سیاسی روابط میان این دو شکرآب شد.
همواره از هر دو نفر آنان درخواست های پرشوری جهت اجرای کنسرت در سراسر دنیا به عمل می آمد و روابط میان آنان چنان خصمانه بود که عدم حضور دیگری در اجرا از شروط امضای قرارداد کنسرت هر یک از آنان شده بود.
در سال 1987 در برابر کارِراس دشمنی بسیار مهیب تر از رقیب دیرینه قد برافراشت:سرطان خون
تقلـای او در مبارزه با سرطان بسیار دردناک بود. علاوه بر پیوند مغز استخوان تحت رژیم های درمانی سخت قرار گرفت و برای تعویض خون مجبور بود هر ماه یک بار به ایالات متحده سفر کند
وی در این شرایط قادر به کار کردن نبود و علی رغم آن که از درآمد و ثروتی چشمگیر برخورد ار بود مخارج سرسام آور درمان و سفر وضعیت اقتصادی وی را وخیم ساختند.
هنگامی که منابع اقتصادی وی جهت پرداخت هزینه های درمان به کل پایان یافتند, وی از وجود یک بنگاه خیریه در مادرید مطلع شد که هدف آن انحصاراً کمک به بیماران مبتلـا به سرطان خون بود.
به شکرانه ی حمایت بنیاد ارموسا کارِراس بر سرطان فائق گشت و دوباره سالن های اپرای جهان توانستند صدای باشکوه و پرطنین وی را بشنوند. وی جایگاه گذشته خود را بازیافت و تصمیم گرفت که به گروه حامیان این بنگاه خیریه بپیوندد.
هنگامی که اساس نامه های بنیاد را مطالعه می کرد در کمال حیرت متوجه شد که بنیانگذار سرمایه گذارِ عمده و رییس این بنیاد کسی نیست جز پلـاسیدو دومینگو.
شگفتی کارِراس زمانی فزونی یافت که فهمید این بنیاد اساسن برای امور درمان بیماری وی بنیان گذاشته شده است و برای آن که وی از بابت کمک دشمن خود سرافکنده نشود و یا این کمک را پس نزند, نام بنیانگذار آن به صورت گمنام حفظ شده است.
منقلب کننده تر از این لحظه ی دیدار آن دو بود:
پلـاسیدو مشغول اجرای یکی از برنامه های خود در مادرید بود که به یکباره دید کارراس از میان حضار برخاست به روی صحنه رفت و خاضعانه در مقابل پاهای پلـاسیدو زانو زد از وی عذرخواهی و در برابر دیدگان عموم از وی تشکر کرد.
پلـاسیدو به او یاری کرد تا بر پای بایستد او را در آغوش فشرد و از آن جا دوستی سترگ آنان آغاز شد.
در مصاحبه ای با پلـاسیدو دومینگو, خبرنگار از وی پرسید: برای چه با بنیانگذاری بنیاد ارموسا صرف نظر از کمک کردن به دشمن خود به کسی کمک کرد که در حال حاضر تنها هنرمندی است که یارای رقابت با او را دارد؟
پاسخ پلـاسیدو کوتاه و تمام کننده بود:
هیچ کس نمی تواند بنشیند و ببیند که چنین صدایی به خاموشی می گراید.

مشاهده مطلب در کانال